کاغذ خط خطی

خط خطی های دلم

کاغذ خط خطی

خط خطی های دلم

جا مونده های دوست داشتنی

دیروزی داشتم خونمونو جمع و جور میکردم رفتم سراغ کمدمون، وای یه لباسهایی رو در آوردم یادشون بخیر ، چقدر اون زمانا دوست داشتم یه مهمونی بشه بپوشمشون،کفش هایی رو پیدا کردم  که وای یادمه با چه شوق و ذوقی خریده بودم واسه عروسی اون یکی دختر عمو که خیلی دوستش دارم یا اون مانتویی که سوغاتی مامان بود وقتی رفته بود سفر.

فکر نکنید من کمدم کمد آقای گوپیه اما اینا اون چیزهاییه که همه ی ما داریم و به یه شکلی تو کمد هممون هست ، از اون چیزهایی که دوستشون داریم و با اینکه قدیمی شدن یا حتی دیگه هیچ بنی بشری اون مدلشو نمی پوشه بازم نمیندازیم که بره ،فقط به این خاطر که یه جورایی ازشون خاطره داریم، فقط هم منحصر به لباسو کفش نمی شه گاهی از یه شیشه عطر خالی گرفته تا یه گلی که تو فلان روز تولدمون دوست جونمون تقدیممون کرده ، به هر حال عالمی داره این خاطرات قدیمی 

تک بوق های سکوت....

تا حالا شده دلتون بخواد با یکی صحبت کنید اما هر چی زنگ می زنید گوشیشو جواب نده، بعد شما تنها به صدای تک بوق ها گوش بسپورید که شاید توی یه ثانیه سکوتی که بینشه طرفتون جوابتونو بده.

اونوقته که با خودت میگی سهمت از داشتن اون کسی که دوست داری تنها ثانیه های خالی از صداشه پشت تک بوق های تلفن

خواستم که...

می خواستم چند تا خط خطی اضافه کنم اما حیفم اومد این روز قشنگو با ناگفته های دلم خاکستری کنم، پس شاد باشید و آبی و لحظه هاتون پر از زیبایی های خداوندی،دوستون دارم دوستای خوبم.

روزتون مبارک مامان جونا

راستی امروز روز مادره ،دوست دارم همینجا از مامان خوب و مهربونم تشکر کنم و بهش بگم مامان جونم روزت مبارک خیلی خیلی دوست دارم مهربونم

امیدوارم که توی این روز قشنگ همه مامان جونای خوب و ناز به همه امید و آرزوهاشون برسن،خدایا سلامتیشون آرزوی همه ی ماست ، همیشه سالم و تندرست نگهشون دار، آمین

یه جمعه ...

امروز جمعه بود از اون جمعه های خسته و کسل کننده،از اون روزهایی که زودتر دلمون می خواد ثانیه هاش بیان و عبور کنن، گاهی حتی وقت آزاد داشتنن هم میشه مایه مکافات چون این جور وقت هاست که نمی دونیم جه جوری زمان پیش رورو بگذرونیم ، همین وقت هاست که بقیه برامون برنامه می چینن و به قول گفتنی دستمونو می زارن تو پوست گردو، حالا هزاری هم تو قسم و آیه بیار که حوصله نداری، خلاصه گفتنی امروزم از اون روزها بود برای من.

فکر کنید باید با یک دختر شیطون بلا بخوای درس کار کنی اون هم ریاضی ، دیگه انقدر سرو کله زدم با خواهر گرام تا یکم اشکالاتش بر طرف شد ، از قضا تو بی حوصلگی من هم این خانوم خانومای من یکم شیکمو هم تشریف دارن از صبح صدبار بلند شد که آی من گشنمه آی من خسته شدم،دیگه تا آخر ماجرارو بخونید که من دنبال این خوشگل ناز بودم که درس بخون خواهر جون فردا امتحان داری،اینم حکایت یه جمعه کسل کننده که با استرس امتحان خواهر کوچیکه تموم شد.