ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
شاید که روزی دیگر خنده بر این لبان خشکیده از احساس جاری شود و طراوت ببخشد این سیمای سرد را.
چشمانم دیگر یارای اشک ریختن ندارد، قلبم نیز دیگر توان دور بودنت را ندارد، حال تو بگو من با این چشمان منتظر و قلب بیقرار چه کنم؟
سکوت می کنم ، اما در درونم آتشفشانی از احساس می جوشد، به گذشته می اندیشم و به جوشش این کوه، و نگاه می کنم به امروز و به خاموشی گزیدن قلبم از التهاب و شور.