ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
اکنون باید گذشت
شاید در پس آن کوچه که رازقی دست بر زلف بنفشه می نشاند
و ابر به لطافت بر گلبرگ های نسترن ،عشق را هدیه میکند
و شاید آنجا که بلبل ، سبکبال بر لبان گل بوسه می نشاند
و آنهنگام که در سایه سار دشت در جشن رنگ ها ، پروانه ای عاشق می گردد
من نیز هوای بودن را با دوست داشتن تجربه کنم
تا حباب رویاهای شیرینم از میان دیدگانم محو گشت
رنگ و روی روزگار را با وجودم لمس کردم
دیگر نفس برای بودن،
شوقی برای گذر از جاده های پر تکرار
امیدی برای دوری از دلواپسی ها
و ساعت ها دیگر غرق آرزوهایم نبود
من بودم و روزهای اجبار ...
کافیه تنها یک خورده قد بکشی تا تمام بار زندگی رو شونه هات قرار بگیره
شانه هایم دیگر توان این بار را ندارد
مرا به کودکیم باز گردانید