ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
مژگان خود را بر هم می زنم،
چشم بر روی روشنایی می بندم ،
شاید که نور در پس دیدگان بسته ی من باشد ،
شاید ...
سرم پر از سؤال هایی است که با چرا شروع می شود و با علامت سؤال پایان
پیدا می کند و هیچ گاه نیز به جواب نمی رسد ؟!!!
خیلی اوقات بهترین احساساتی که داریمو توی
قفسه های قلبمون زندانی می کنیم و می گذاریم تا خاک بخورن و از اونها هیچ استفاده
ای نمی کنیم !
گونه را زشبنم خالی می سازم و دل را زعشق تهی،
سوار به درشکه ای به سرزمینی دیگر پای می گذارم،
به جایی که در آن نشانی نباشد از بی وفایی،
به آن جا که رنگ آسمان و دل ها یکی است:
آبی، آبی، آبی.