ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
شب قدر است و خون ها در دل ماست
خدایا ، رب من اینجا چه غوغاست
فقیر و بیکسی ، آن مرد غمگین
در این کوچه چرا هم صحبتی نیست؟
همه نالان و زار در کوچه بیدار
حریمی مأمنی خلوتگهی نیست
+ دلم که میگیره یه چیزهایی مثل شعر مینویسم ، ناگزیر از همه نویسندگان محترم که رعایت نکات دستوری رو نکرده ام پوزش میطلبم
خیلی سخته وقتی شونه هات داره میشکنه ،
سنگ صبور باشی ،
واسه عزیزی که بی نهایت دوستش داری.........
گونه هایم ز ستاره پر است انگار که صورتم کهکشان آتش است،
خون درون صورتم به موج و حرارت افتاده و تنم به تب و گرمای فراق از تو افتاده ،
دیگر گریزی نیست ازاین درد که از سینه بر میخیزدو بر قلب خنجر می کشد .
تنم به چنگال درد اسیر گشته،
ذهنم از حرکت ایستاده است،
در اطرافم چه می گذرد؟
من نمی دانم.
خستگی را با خود به این سو و آن سو می کشانم،
مرا فریادرسی از این جسم تب آلوده نیست.
کسی ندای کمک خواستن مرا نمی شنود،
من شکسته در خویشم و به کام بلا افتاده ام،
بیهوده در این مرداب تکاپو می کنم و خود را بیشتر اسیر می سازم.