کاغذ خط خطی

خط خطی های دلم

کاغذ خط خطی

خط خطی های دلم


هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم
عشق من
فقط می‌خواستم
در امتداد نسیم
گذشته‌ را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستاره‌های واژگانم
برایت راه شیری بسازند
می‌خواستم سر هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آینه می‌ایستی
هیچ چیزی
جز دست‌های من
بر سینه‌ات دل دل نکند
می‌خواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم

و مغرور پای تو بایستم
بر ستون یادبود شهر

عباس معروفی

نظرات 28 + ارسال نظر
آسیه سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:09 ب.ظ

با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل ، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی ، وسوسه انگیز است

بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا ، نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی ، خواب انگیز است

گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفس های بلند آتش
می برد چشم خیالم را
تا بیابان های دورترین خاطره ها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندم ها
اهتزازی دارند
که در آن گل ها با اختر ها رازی دارند

نوشخند تو
می برد گرگ نگاهم را
تا چراگاه چالاک ترین آهو ها
می برد آرزوی دستم را
تا نهان مانده ترین گوشه اندام تو
این پهنه ی پاک زیبا

با تو بودن خوبست
تو چراغی ، من شب
که به نور تو ، کتاب تن تو
و کتاب دل خود را ، که خطوط تن تست
خوش خوشک می خواند

تو درختی ، من آب
من کنار تو ، آواز بهاران را
می خندم و می خوانم
می گریم و می خوانم

با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو ، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه ، در چشمان منتظرم می رویی

منوچهر آتشی

منــوچهر آتـشی


گـلواژه ای به سپـیدای ماهـتاب و سپـید است

با عـطر بـاغ اطلسی

و دشت های گـرم شب بـوهای دشتـستان

نـامـت گـل هـزار بـهار نـیامده است

نـامت تـمام شبهایـم

و گـستره ی خـمیده رویـاهایـم را

پــُر می کند

و در دهـانم

مـانند مـاه در حـوض٬ مـد می شود

نـامت در چشمانم

چون لالـه٬ سرخ

چون نـسترن٬ سپـید

و مثـل سرو٬ سبز می ایستد

نامت مژگانم را دُر می گیرد

نامت در جانم

گـُر می گیرد.

آسیه سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:11 ب.ظ

نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم

تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم

تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم

زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟

نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند
که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم

با عرض عذرخواهی اسم شاعرش رو نداشتم

جوجو این هم مال آقای محم علی بهمنیه
یادم باشه برت یک کتابشو بگیرم

آسیه سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:49 ب.ظ

با هر بهانه در غزل هایم تو را تکرار خواهم کرد
با زنگ نام ات این سکوت آباد را آزار خواهم کرد

نام تو را تا بام دیوار بلند شهر خواهم بُرد
ز آنجا تو را بر خواب این خوش باوران آوار خواهم کرد

هر بار عزمی داشتم چیزی مرا از کار وا می داشت
اما قَسم بر نام تو آن کار را این بار خواهم کرد

دیگر نیارم طاقت دلتنگیِ دور از تو بودن را
آری ... همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کرد

هرجا که باشی ، در محاق ابرها و دره ها حتا
تا دیدن ات هر راه ناهموار را ، هموار خواهم کرد

شاعرش رو نمیدونستم
ببخشید نرگس جون خب نمیدونستم خب

محمد علی بهمنی
نوشته خانم خانوم های من

آسیه سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:56 ب.ظ

مرسی که هستی
و هستی را رنگ می‌‌آمیزی
هیچ چیز از تو نمی‌خواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو
نه...
راه نرو
می‌ترسم پلک بزنم
دیگر نباشی.

عباس معروفی

همین که صدایم می‌کنی...

بی‌قراری ات را

چون شره‌‌ای شراب مذاب

بریز کف دست من

عزیزکم!

تو می‌دانی

که سال‌هاست در این سرزمین بارانی

به یک قطره از آه عاشقانه‌ات محتاجم

به نفس‌هات وقتی اسمم را صدا می‌کنی

تو می‌دانی

همیشه احتمال زلزله هست

ولی زلزله‌ی نفس‌های تو

دیگر احتمال نیست

سبز آبی کبود من!

و بیهوده نیست

که بر گسل‌های دلت خانه ساخته‌ام

از سر اتفاق هم نیست

حدیث بی‌قراری ست

و همین حرف ساده

که با صدای تو

دلم می‌لرزد

همین که صدایم می‌کنی

همه چیز این جهان یادم می‌رود

یادم می‌رود که جهان روی شانه‌ی من قرار دارد

یادم می‌رود سر جایم بایستم

پابه‌پا می‌شوم

زمین می‌لرزد.



"عباس معروفی"

آسیه سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:00 ب.ظ

وقتی خدا می خواست تو را بسازد،
چه حال خوشی داشت،
چه حوصــله ای !
این مـوهــا، این چشم هــا ....
خودت می فهمــی؟

من همه اینها را دوست دارم.


(عباس معروفی)

تو به دست‌های من فکر کن
من به تنت
هرجا که باشم
دست‌هام گُر می‌گیرد
شعله‌ور می‌شود

تو به چشم‌های من فکر کن
من به راه رفتنت
هرجای این دنیا باشی
می‌آیی
نارنجی من
سراسیمه و خندان می‌آیی

تو به خورشید فکر کن
من به ماه
زمانی می‌رسد که هر دو در یک آسمان ایستاده‌اند
روبروی هم

به شبی فکر کن
که نه ماه دارد ، نه خورشید
تو را دارد.



از: عباس معروفی

حس سبز چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:07 ق.ظ http://www.hesesabz.blogsky.com

سلام دوست من.
نوشته های معروفی بسیار زیباست.حتما بخونین.
پیشنهادی که دادین قبلا به ذهنم رسیده بود.منتها بعضی کتاب ها و بعضی نویسنده ها من کمی حساسیت دارم راجع بهشون و یا بالعکس دوسشون دارم ولی حساسیت هست.به این دلیل این کار رو انجام ندادم.

سلام حس سبز عزیز
امیدوارم هرچه که بهترین است رو انجام دهید
ممنون از حضور سبزتون

آسیه پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:03 ق.ظ

مثل یک جعبه جواهر
که در بیابان به دست آدم داده اند
نمی دانم باهات چکار کنم!

"عباس معروفی"

من که میدونم

آسیه پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:09 ق.ظ

دوست داشتن تو
زیباترین گلی ا‌ست
که خدا آفریده!
گفته بودم؟

"عباس معروفی"

hossein پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:05 ب.ظ

خودم را
جایی جا گذاشته ام
شاید کنار تو
در باغ های سیب
شاید بالای تپه ها
و یا شاید
در جاده ای که
جنگل را دور می زد و
به دریا می رسید ..
روبروی آینه ایستاده ام
اما
از چهره ام خبری نیست !


{ رسول یونان }

شاید تو را در امتداد جاده های ساحلی در کنار صدف ها و مرجان ها یافتم

آسیه جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:59 ب.ظ

قبول کن بانو

چشمهایت شور است !

هرچه بیشتر می بینمت

تشنه تر می شوم !

حس سبز شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:45 ق.ظ http://www.hesesabz.blogsky.com

چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل میزنم
آینه ای برابر آینه ات میگذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم ......

Ehsan یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:58 ق.ظ http://secret65.blogsky.com/

سلام وبلاگ جالب و پر محتوی داری.
من عاشق شعرهای آقای معروفیم
خوش حال میشم بهم سر بزنی.
اگه خواستی منو با نام معادله زندگی لینک کن.بعد به منم خبر بده که لینکت کنم.
سپاس

زینب دوشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:43 ق.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام آجی نرگس خوبی؟ببخشید من حدودا یه ماه نت نداشم قشنگ بود

خیلی دوست دارم مرسی.

خواهش زینب جون

آسیه سه‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:53 ب.ظ

دو شاخه نرگست ای یار دلبند
چه خوش عطری درین ایوان پراکند
اگر صد گونه غم داری چو نرگس
به روی زندگی لبخند لبخند

توش نرگس داره

به به حالا شعرهایی که توش آسیه داشته
باشه

معجزات چشم زهرا عرش اعظم ساخته
هاجر و آسیه و حوا و مریم ساخته
از ازل بیت الاحرام کعبه، بیت الفاطمه است
کعبه را تسبیح زهرا قرص و محکم ساخته

---------------

تو نه مریم ، نه آسیه ، حوا
تو جدایی زِ هر پری ، هر حور
نام تو منحصر به نام خودت
جلوه کرده درون تو ، مستور

-------------------
ای بانوی خاندان جمشیدجم
زین به خاندان ندیده است
ای ساره صفات و آسیه زهد
کس چون تو زبیده سان ندیده است

-------------

ای خادمت آسیه و حوا و مریم
چشم همه بر دست تو چشمان ما هم

--------------

آسیه چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:18 ب.ظ

زندگى چیزى نیست ، جز " دوست داشتن َت "

آسیه جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:10 ق.ظ

چقدر ندیدنت سخت است...
هر لحظه دوریت اندازه یک عمر میگذرد...
چقدر نبودنت سخت است...

زود برگرد که چشم انتظارم

آسیه جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:12 ب.ظ

خنده های تو تنها چیزی ست
که خدا
با دست هایش خلق کرد!
زمین و کهکشان و کوه ها
دایناسورها و دریاها
و تمام مردم
خود به خود پیدا شدند!

آسیه پنج‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:18 ب.ظ

زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او و جز با او نمی خواستی!

[ بدون نام ] یکشنبه 8 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:02 ب.ظ

چقدر دوست داشتن تو خوب است
دوست داشتن تو
ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست
دوست داشتن تو
عین ساعت تحویل سال است
دوست داشتن تو
عیدی اول فروردین است
کاش همیشه عید بود
کاش همیشه
تو را
عیدی می گرفتم
چقدر دوست داشتن خوب است...
((برگرفته از یک وبلاگ))

آسیه یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:32 ب.ظ

بهار...
از نامه های عاشقانه ی من و تو
شکل می گیرد...
*
«دوستت دارم»
و پایان سطر نقطه ای نمی گذارم.

"نزار قبانی"

آسیه پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:13 ب.ظ

تنفس : شروع زندگیست
عشق : قسمتی از زندگیست
اما دوست خوب : قلب زندگیست

دوست خوبم... دوست جونم... نرگس خوبم... نرگس جونم
خواهر جونم زود برگرد که چشم انتظارم و دلتنگ

سحرگاه امید جمعه 27 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:01 ب.ظ

سلام دوست عزیز
منتظر خط خطی های جدید هستم.
موفق باشی

آسیه یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:22 ب.ظ

ابدیت در شانه های باران خورده توست.. دستانت گویا اساطیریند.. و من هم که در دستان تو خلق می‌ شوم از شانه هایت عروج می کنم.. قد می کشم.. و این تویی، ابدیتی روان در تمام لحظه‌ی بلوغ این سبزه در التهاب رستن. کاش می شد لحظه ای تنها لحظه ای چشمهایت را باز کنی و ببینی چگونه سبز می‌شوم... به نگاه تو!
نرگس جون پس کی میخوای این همه کامنتی که گذاشتم رو بخونی
نرگس جون خب پس کجایی؟؟؟؟ دلتنگتم خواهری جونم

سحر دی زاد یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:56 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com

چه لاوی ترکوندین اینجا با اسیه شیطونا دلم براتون تنگید. یادش به خیر خاطرات شیرین پر از خنده ها و گریه های از سر.عشق و شور جوانی. یادش به خیر... هرجا هستین تن هردوتون سالم و لبتون خندون باشه خوشگلا

آسیه جمعه 17 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:17 ب.ظ

ای یار دور دست که دل می بری هـنوز
چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز

هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان
در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز

سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!
عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها
از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز

بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی
شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز

ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!
از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز

آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را
در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز

وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را
بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم
آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز

حسین منزوی

آسیه دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:57 ب.ظ

حالا دیگه میدونم که قرار نیست دیگه اینجا باشی... پیش من... پس دیگه نمیتونم بگم زود برگرد منتظرتم... میگم عزیز دلم هرجا که هستی از خدا میخوام همیشه خنده رو لبات باشه همیشه صورت نازت شاد باشه و قلب پر احساست لبریز باشه از عشق و شور زندگی... امیدوارم هرجا هستی خوشبخت و عاقبت بخیر باشی خواهر جونی خودم... من اونقدر خوب نبودم که بخوابم توقع داشته باشم به یادم باشی... ولی تو خود خوبی هستی... من هرلحظه به یادت هستم و برات بهترین ها رو از خدا میخوام... مواظب خودت گل نرگسم....

hosseiN جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:08 ب.ظ

خب چرا واسه پست بالایی رمز گذاشتی
حس کنج کاویم میخواد بدونه پستت چیه!!!

سحر دی زاد سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:57 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com/

منم رمز می خوام.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد