کاغذ خط خطی

خط خطی های دلم

کاغذ خط خطی

خط خطی های دلم

خوب نبودم دیگه ...!

این  روزها هربار اومدم پست بزارم یه مشکلی پیش اومد،یه بار با گوشیم بود که تمام پستم پاک شد، یه بار اومدم شروع کنم به نوشتن کنم وقتی سر کار بودم ،صدام کردن انقدر درگیر کار شدم که نشد،دیروزم که گرمازده شدم بعدش هم با قرص ها و تجویزهای برادر بزرگوار راهی عروسی شدیم،همین الانم با دادو دعوا سیستم داداشمو اشغال کردم که پست بزارم، هی میره میاد میگه کارت تموم نشد!


بگذریم از اینها این چند روز حسابی درگیر کار هم بودم وقتی هم که میومدم خونه از فرط خستگی به رختخواب نرسیده خواب بودم،البته این وسط ها یه روز با یکی از دوست جون ها رفتیم خرید کفش، به مغازه داره میگیم آقا کفش طلایی دارید میگه نداریم نمیشه نقره ای ببرید، بالاخره هم نتونستیم کفش بگیریمو اما خبرهای خوب:مامان بزرگ  و بابا بزرگ جونم اومدن پیشمون، عروسی هم جاتون خالی بد نبود خوش گذشت، اینم شرح نبودن این چند روزم

از حالا هم بگم فردا نیستم، میخوایم بریم مهمونی باغ عمو جون، جای همتون پیشاپیش خالیه


یه روز گرم گرم...

امروز از اون روزهای گرم گرم تابستونیه، سحر میگه انگار رفتی سونا، قرا بود با هم بریم لباس جدیدی که خریدمو بگیریم اما خیلی خیلییییی گرمه ،زیر باد کولر و فن نشستیم بازم داریم خفه میشیم ، حال هرکسی رفته بیرون بد شده.

موندیم چه جوری برگردیم خونه، میشه نریم همین جا بمونیم.

ماشینمونم که خاطرتون هست فعلاً مریض تشریف داشتن رفتن استراحت مطلق، گمون میکنم لاستیکش خبرش کرده که هوا چقدر گرمه، خوب موقعی از زیر بار سواری دادن در رفته.

حالا رسیدم خونه بقیشو میگم

                             

                             ما فقط  با دوست داشتن می توانیم عشق را بیاموزیم.


                                                  "ایریس مردوخ"

یه روز به یادمونی .....

اومدم زودی پست بزارم برم داره دیرم میشه، از یه ساعت پیش اومدم پست بزارم که درگیر جواب دادن و خوندن پست های زیبای دوستان شدم


دیروز مهمونی بود خونه یه دوست جون ناز به اسم سحر خانمی خودم، نمیدونید با چه سرعتی خودمو رسوندم خونشون حالا بماند که برای چی بود، انقدر خونه رویایی و قشنگی داشت آدم دلش میخواست از اون خونه ها داشته باشه، همه اینا خوب بود تا اینجا که مامان جونی زحمت برگشتمو کشید اما چشمتون روز بد نبینه، ماشینمون وسط راه جوش آورد اونم توی اتوبان، نزدیکه 2 ساعت ما تو خیابون درگیر شدیم تا بالاخره با هزار نذر و نیاز ماشین بیچاره مارو رسوند خونه.

همه اتفاق های بالارو واسه این گفتم که یادآوری کنم وقتی یه ماشین میبینید کنار اتوبان خراب شده به جای اینکه براش بوق بزنید و چراغ بدید، یه نیش ترمز بزنید شاید کمک بخواد، دریغ از یه نفر که کمک کنه واقعاً که معرفت ما آدمها کجا رفته؟!!!


از اینها که بگذریم

قسمت خوبش اما مهمونی بود که خیلییییییییییی خیلی خوش گذشت، جای همه کسایی که نیومدن هم خالی.


وای وای دیرم شد برم تا ناظر و کارفرما اخراجم نکردن

            تحسین تنها یک انسان هم اثر بسیار زیادی دارد.


                                                                                  "ساموئل جانسون"