ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
چشمانم دیگر یارای اشک ریختن ندارد، قلبم نیز دیگر توان دور بودنت را ندارد، حال تو بگو من با این چشمان منتظر و قلب بیقرار چه کنم؟
سکوت می کنم ، اما در درونم آتشفشانی از احساس می جوشد، به گذشته می اندیشم و به جوشش این کوه، و نگاه می کنم به امروز و به خاموشی گزیدن قلبم از التهاب و شور.
سایه ها در تکاپو و هیاهوی شب ، سر بر دیوارهای شهر گذارده اند، شاید در پی اغوا کردن این خیال سحرانگیزند.
ترانه های شبانه ام را به پیشگاه مقدس عشق تو هدیه می کنم، نه تنها چنین تحفه ای که با آن ، من عاشق قلب شیدای خود را به پای صداقت و یکرنگی تو قربانی می کنم، نغمه خوان و مطرب وار با قدم های زمان ، همگام شده ،به امید پایان بخشیدن این انتظار، و با قلبی مالامال از پرستش آفریننده ی یکتا به سوی جوانه زدن در دل دقیقه ها به زنده بودنت به پنجره دنیا ارادت می کنم.