کوپید(الهه عشق) بجای اینکه تکیه بر جای دیگران زنی جایگاه خود را پیدا کن...
| ||
با عرض سلام خدمت دوستان و بازدیدکنندگان عزیزم. این پست ثابت است وچون خیلی از دوستان در مورد معنی کوپید سوال کرده بودند لازم بود توضیحاتی در موردش داده شود. کوپید (الهه عشق) بقیه مطلب رو در ادامه مطلب دنبال کنید: برچسبها: کوپید, الهه عشق, الهه عشق در یونان, کوپید همان الهه عشق ادامه مطلب [ یکشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۸۹ ] [ 2:47 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
وقت صحبت کردن آن چشمان مستت را ببند چون حواسم پرت و گوشم ناگهان کر می شود حمید پوربهزاد
کانال تلگرام: https://telegram.me/masalan_sher برچسبها: چشمان مست, حواس پرت, گوش, حمید پوربهزاد [ جمعه هجدهم اسفند ۱۳۹۶ ] [ 5:19 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
تو هم مثل تمام آرزوهایم...
کانال تلگرام: https://telegram.me/masalan_sher برچسبها: آرزوهایم, شیرینی, دوری, حمید پوربهزاد [ شنبه یازدهم دی ۱۳۹۵ ] [ 6:4 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
تو قسم خوردی همیشه در کنارم باشی و... حال دیدم که قسم در میگساری بشکند. #حمید_پوربهزاد لینک کانال تلگرام: https://telegram.me/masalan_sher برچسبها: قسم, می گساری, کنارم, بشکند [ شنبه یازدهم دی ۱۳۹۵ ] [ 2:13 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
من هیچ نمی بینم جز چشم خمار تو... چشم تو به تنهایی آتش زده بر عالم. "حمید پوربهزاد" برچسبها: چشم, خمار, پوربهزاد, آتش [ شنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۵ ] [ 12:51 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
[ یکشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۴ ] [ 19:35 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
آبان ماه 1392 خورشیدی شاعر: حمید پوربهزاد دکلمه: حمید پوربهزاد
برچسبها: حمید پوربهزاد, کودکی, تیله بازی, گرگم به هوا [ یکشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 17:39 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
[ یکشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۳ ] [ 21:54 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
صبح امروز کسی گفت به من:
[ سه شنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۳ ] [ 1:39 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت....
[ سه شنبه یکم مهر ۱۳۹۳ ] [ 13:43 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
شکر
شعر: کوپید [ پنجشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۳ ] [ 23:21 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد. روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد. همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند: "عجب بد شانسیای آوردی." پیرمرد جواب داد: "بد شانسی؟کسی چه میداند؟" چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانهی پیرمرد بازگشت. اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: "عجب خوش شانسیای آوردی!" اما پیرمرد جواب داد: "خوش شانسی؟ کسی چه میداند؟" بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست. باز همسایگان گفتند: "عجب بد شانسیای آوردی!" و اینبار هم پیرمرد جواب داد: "بد شانسی؟ کسی چه میداند؟" در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند. آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند. از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود، از بردن او منصرف شدند.
[ جمعه ششم تیر ۱۳۹۳ ] [ 14:29 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
دو راهب تبتی پس از سال ها یکدیگر را ملاقات می کنند. آنها سال ها در زندان بودند و در آنجا توسط زندانبان شکنجه می شدند. اولی می پرسد: آیا می توانی آنها را ببخشی؟ دومی پاسخ می دهد: هرگز نمی توانم آنها را ببخشم. هرگز. راهب اولی می گوید: پس با این حساب آنها همچنان تو را در زندان نگه داشته اند، این طور نیست؟
[ یکشنبه یکم تیر ۱۳۹۳ ] [ 18:53 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
[ چهارشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۳ ] [ 9:1 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده
پرجمعیت ایستاده بودند. به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند. شش
بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند ولباس هایی کهنه در عین حال تمیـز
پوشیده بودنـد. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و
با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند،
صحبت می کردند… وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟پدر خانواده جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیط ها را اعلام کرد . پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت . بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت در باره برنامه های سیرک بودند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا. مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد… بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم . ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم…
[ جمعه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۳ ] [ 0:25 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشدبرای همین تمام روزاو را زیر نظر گرفت.متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند ... آن قدر از شک خود مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند تا نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند...!
[ جمعه دوم اسفند ۱۳۹۲ ] [ 11:46 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
داشت دفترمشقشو جمع می کرد.چشمش افتاد به روزنامه ای که مادر روی اون برا همسایه ها سبزی پاک کرده بود.تیترش یه "سه" بود با بینهایت "صفر"جلوش.عدد "سه"ناگهان اون رو از جا پروند. صبح زود، رفت کنارپنجره. پرده رو کنار زد. بارون ریزوتندی می بارید.قطره های بارون برا رسیدن به زمین مسابقه گذاشته بودن. بند دلش پاره شد:آخه توی این بارون که مسافر سوار موتور بابام نمی شه. اشک توی چشاش حلقه زد. از پشت پنجره اومد کنار. یه قطره اشک از روی صورتش چکید روی یکی از بینهایت "صفر"هایی که جلوی عدد"سه" رژه می رفتند
برچسبها: سه هزارمیلیارد, 3000, دفتر مشق, اشک [ شنبه هفتم دی ۱۳۹۲ ] [ 7:57 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
خورشيد، دختر يلداست يلدا نام فرشته اي است بالا بلند، با تن پوشي از شب و دامني از ستاره. يلدا نرم نرمک با مهرآمده بود. با اولين شب پاييز و هر شب رداي سياهش را قدري بيش تر بر سر آسمان مي کشيد تا آدم ها زير گنبد کبود آرام بخوابند. يلدا هرشب بر بام آسمان و در حياط خلوت خدا راه مي رفت ولابه لاي خواب هاي زمين، لالايي اش را زمزمه مي کرد. گيسوانش در باد مي وزيد و شب به بوي او آغشته مي شد. *** يلدا، شبي از خدا پاره اي آتش قرض گرفت. آتش که مي داني، همان عشق است. يلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شيطان آن را ندزدد. آتش در يلدا بارور شد. فرشته ها به هم گفتند: " يلدا، آبستن است، آبستن خورشيد. و هر شب قطره قطره خونش را به خورشيد مي بخشد و شبي که آخرين قطره را ببخشد، ديگر زنده نخواهد ماند". فرشته ها گفتند: " فردا که خورشيد به دنيا بيايد، يلدا خواهد مرد". *** يلدا هميشه همين کار را مي کند، مي ميرد و به دنيا مي آورد. يلدا آفرينش را تکرار مي کند. راستي، فردا که خورشيد را ديدي به ياد بياور که او دختر يلداست و يلدا نام همان فرشته اي است که روزي از خدا پاره اي آتش قرض گرفت. عرفان نظر آهاری صدا: کوپید لینک دانلود فایل صوتی:
برچسبها: یلدا, دخترخورشید, نظرآهاری, کوپید [ جمعه بیست و نهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 19:12 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
کودکی یاد باد آن روزگاران گذشته گرگم به هوا ، هوا زمینه.... گرگم به هوا ، هوا زمینه.... دختره اینجا نشسته... گریه میکنه... زاری میکنه.... از برای من یکی رو بزن... ما میگفتیم دخترا موشند مثل خرگوشند حال بعد از این همه دوران دور "کوپید"
برچسبها: کودکی, جوانی, نوجوانی, یادش بخیر [ جمعه پانزدهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 23:20 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
هنوز زنده ام کوپید 92/7/27
برچسبها: هنوز زنده ام, کوپید, انتظار, حضور [ سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۲ ] [ 2:0 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
نبودم مدتی شعر: مهر شاعر: کیوان شاهبداغی صدا: کوپید
برچسبها: کیوان شاعبداغی, مهر, عشق, مُهر سکوت [ پنجشنبه چهارم مهر ۱۳۹۲ ] [ 1:9 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
"مِدِنُم که مِدِني" دلُم از تـــو بـــي قِراره مِدِنُم که مِدِني روزِ مو چون شُوِ تارَه مِدِنُم که مِدِني عاشقُم ، دست خَلي ، بي مَيَه ، حتي نِدِرُم مينِ آسمـــون ستاره مِدِنُم که مِدِني تا به او قد و بالات مُفته نگاه آه مِکِشُم مي ميرُم بـا يَک اشاره مِدِنُم که مِدِني اگه جاي اشک اَزي چشماي مو خون بِبَرِه چَشم مست تـــو خماره مِدِنُم که مِدِني زُولفاته تُوو مِدي و عشوه ميِي قِر ميريزي بي از او کارُم تياره ، مِدِنُم که مِدِني مو رِه هي موسوزَني ، رِقيبه تحويل ميگيري مـــو پياده ، او سِواره مِدِنُم که مِدِني او رقيب اگِر بــــــه چنگُم بيَه کارش تِمومه هميشه پا بـــه فِرارَه مِدِنُم که مِدِني اگـــــه بازم به همه بِخندي و چراغ بدي صد تــــــا مثل او قِطاره مِدِنُم که مِدِني اَمَدُم بــه دنبالِت دَرقِه خوابُوندي تو گوشُم انگــــار اي تنُم موُخاره مِدِنُم که مِدِني با مـــــــو گرم اختلاطي مِذَري در مِري زود تا کـــه پس ديدي هَوا رَه مِدِنُم که مِدِني هي به خوشگليت مِنازي و بِرام فيس مِکِني بيخودي حــــــــال مُو زاره مِدِنُم که مِدِني غير مُو با همه هي مِخِندي چَق چَق مِکِني اي چـــــــه رسمِه روزگارَه مِدِنُم که مِدِني او لبــــــــــات شکر پِنيرَه ، برِ روت مثل گُله اخم و روت چــو زهر مارَه مِدِنُم که مِدِني خون مُور به شيشَه کِردي که شُغُل ذَّمه بشي اگــــه دست بِندَزي ماره مِدِنُم که مِدِني مُو تو رِه خيلي مُخام تو نِمِخِي نَخا ، جهنم دِرُم او بالا خــــــــــــدا ره مِدِنُم که مِدِني شعر: مِدِنُم که مِدِنی شاعر: مرحوم اصغر میرخدیوی صدا: کوپید برچسبها: مِدِنُم, میرخدیوی, عاشقُم, زولف [ چهارشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 4:55 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
صبر بر دوري تو ، هرگز
شعر: صبر بر دوري تو ، هرگز شاعر: کیوان شاهبداغی صدا: کوپید برچسبها: خداوندا, پروردگار, بی همتا, کوپید [ پنجشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 8:11 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید. پرسید: چرا می گریی؟ زن گفت: چون به زندگی ام می اندیشم، به جوانی ام، به زیبایی ای که در آینه می دیدم، و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. او می دانست که من بهار عمرم را به یاد می آورم و می گریم. خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد، به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت. زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟ خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ. خداوند، آن گاه که قدرت حافظه را به من می بخشید، بسیار سخاوتمند بود. می دانست در زمستان، همواره می توانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم. برچسبها: خاطره, خوب, بد, کوپید [ شنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 2:0 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
خدايا ! شعر: خدایا شاعر: عرفان نظر آهاری صدا: کوپید
برچسبها: خدایا, نظرآهاری, امشب, دلم [ سه شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 4:37 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
وقتی نوشته شد که: شعر: من – تو شاعر: کیوان شاهبداغی صدا: کوپیدبرچسبها: من, تو, فاصله, ما [ جمعه یازدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 3:53 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
سي ام تير ماه 92 شعر: عشق در قفس شاعر: کوپید صدا: کوپید
برچسبها: عشق, قفس, پرنده, آزادی [ سه شنبه یکم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 2:12 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
این صفحه برای خیلی از وبگردان و دوستان وبلاگ نویس آشناست. حالا حرفم اینه وقتی وبلاگ دوستی چندین ساله رو میزنی و با این صفحه روبرو میشی چه حالی بهت دست میده؟ هر چی هست مطمئنم اصلا حس خوبی نیست ، مخصوصا اگه این صفحه زمانی برات بیاد که از پیوندهای وبلاگ خودت کلیک کرده باشی... متاسفانه برای من چندین بار این اتفاق افتاده و در جا خشکم زده و انگار یکی یه خبر بدی رو یهویی بهم داده باشه چند لحظه میخکوب شدم و مغزم هنگ کرده بعد با خودم گفتم یعنی چی شده؟ چرا؟ خدایا اتفاق بدی براش پیش نیومده باشه و هزار جور فکر دیگه. آخه مطمئنم کسی که سالها زحمت کشیده همه ی حرفاشو نوشته و هزاران دوست پیدا کرده باید خیلی بریده باشه که یهو همه چی رو بزنه خراب کنه الهی که هیچوقت دیگه شاهد دیدن چنین صفحه ای رو حد اقل برای لیست دوستان خودم نباشم. توکل بر خدا کردن کسی را در نمی ماند برچسبها: حس غریب, دلتنگی, دوستی, بریدن [ چهارشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۲ ] [ 2:2 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت: «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چه فرقی میکنه؟!!!!!؟؟؟؟ دخترک جواب داد: «اگه من دستت رو بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست کهمن دستت رو ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر اتفاقي هم که بيفته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.» در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
برچسبها: عهد, پیمان, دختر, پل [ سه شنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 2:26 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
[ سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 6:11 ] [ حمید پوربهزاد (بهزاد) ]
|
||
[ طراحی : نایت ملودی ] [ Weblog Themes By : night melody ] |